چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۹۱

آغازی دوباره


 دیروز وبلاگم 9 ساله شد و این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای دلم میخواد که دوباره بنویسم.
نوشتن آدم رو سبک می¬کنه و به ذهنم نظم میده.
دوست دارم که این روزهام رو بنویسیم  تا بعدا بخونمشون و بدونم از کجا به کجا رسیدم .چه سختی هایی رو سپری می¬کنم و خاطرات شیریننش در یادم بمونه.
دیشب داشتم نوشته آلوچه خانم و فرجام رو میخوندم که در این 17 سال با هم بودنشون چه برشون گذشته در همه این سالها. نوشتن ، مکتوب کردن و مستند کردن میتونه گنج معنوی آدمها باشه .
میخوام بنویسم این روزهای سی سالگیم را.
16 فروردین 1384 برای اولین بار آقای الف رو دیدم و با هم دوست شدیم. دوستیمون فراز و نشیب زیادی داشته. کات شدن زیاد داشتیم و دوستیمون هی قطع شده و هی وصل شده. بیشترین دوره ای که کاملا ارتباطمون قطع شد مال اردیبهشت تا تیر ماه 90 بود.
اردیبهشت پارسال گفتم بگذار و بگذر. بخاطر آدمی که دوستش داری و عزیزه ، باید رفت و موندن دیگه معنایی نداره. عاشقی بهایی داره و باید بهاش رو داد . گذاشتم و پوست انداختم و دوره گذار سختی رو طی کردم. گفتم هر آدمی خودش باید اطرافیانش رو بشناسه و برای زندگیش تصمیم بگیره.. 5 اردیبهشت 90 از دردناکترین روزای زندگیم بود.
تیرماه که فهمیدم تصمیم گرفته تنها باشه ، خوشحال شدم که خودش حقیقت دخترک رو فهمیده و میخواد مدتی تنها باشه.
یه بار در جلسه دیدمش و از نگاهش فرار کردم .  23 تیر بود که مسیج داد و از گذشته گفتیم و گفتیم . زنگ زد و خسته بود و بریده.
گفت دلم تنگ شده و دوست دارم ببینمت. 27 تیر بود که دیدمش. فرق کرده بود ؛ پوست انداخته بود و بزرگ شده بود.
گفت میخوام که جدی جدی باشم و این بار با همه اون دفعه های قبل فرق داره.
گفتم وقت برای تلف کردن ندارم و برای زندگیم یه آدم جدی میخوام.
گفت باشه.
دوره دوستی جدیدمون آغاز شد ، در این چند سال همیشه بودیم و نبودیم ، فکر میکردم میشناسیم همدیگه رو ، اما تغییر کرده بودیم.
دوباره باید از سر میشناختیم همدیگه رو. خیلی چالش داشتیم ، یه چیزایی از گذشته مونده بود که خراش می¬داد و اذیت می¬کرد. با هم ازشون تونستیم عبور کنیم.
بزرگ شدیم و از پس چالشها براومدیم. یه جاهایی مخصوصا یه سری کلنجار درست کردم تا ببینم چیکار می کنه. صبور شده و با صبوری سعی می¬کنه حلشون کنه و جواب بگیره.
با هم موندیم و همدیگه رو دوست داریم و به هم احترام میذاریم و هر کدوم حریم شخصی خودمون رو داریم.
دوست داشتنمون رو در رفتارمون نشون میدیم و همون جور که در 7 سال گذشته همیشه مواظب هم بودیم و نتونستیم بیخیال هم بشیم ، بیشتر و بیشتر مواظب همدیگه و درخت دوستیمون هستیم. وسط اسفند یه سری مسائل پیش اومد که برای حفظ درخت دوستیمون خیلی تلاش کردیم و درختمون بیدی نبود که بااین بادها بلرزه .
الآن با هم 160 تا دوست مشترک داریم. و به داشتن دوستای خوبمون افتخار می کنیم.
امسال با هم و در کنار هم سی سالگیمون رو جشن  گرفتیم. با هم شش تا کیک بریدیم و شش بار شمع فوت کردیم . خوبیم و خوشیم و برای همه این روزها خوشحالم و  به آینده ای شاد و خوش امیدوارم.