سه‌شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۱

9 آبان 91

خواهری جونم این روزها به روزی خوبم،بعد یه روزایی خالی از انرژی میشم
به این زیاد فکر میکنم که چی درسته و چی اشتباه.
آیا این رابطه ارزش موندن و درست شدن داره؟
آیا آدمی وجود داره که بتونه آرامش بده؟
اون که میدونه نبودنش خودم و خودش رو اذیت میکنه،
پس چرا اینجوری رفتار کرد
این هفته با دو تا آقای آشنا راجع به ازدواج صحبت کردم.نتیجه اینکه ازدواج کردن جسارت میخواد و اینکه دو نفر با هم زندگی کنن میتونه سرآغاز مشکلات باشه.

راستش به نطرم زندگی در ایران خیلی گند و داغون شده.
آدمها خیلی راحت تعهدات اخلاقیشون رو زیر پا میذارن و براشون هیچ چیزی ارژش نداره.

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۱

پسر ايراني كيست؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
...
.
.
.
.
.
پسر ایرانى كسى است كه هیچ وقت با جى اف هاى قبلى خود كات كامل نكرده و زمانى هم كه در ریلیشن است به هیچ موقعیت دیگرى " نه " نمیگوید
احسنت .... احسنت !
Golnaz Lp من با توجه به دیده ها و شنیده ها و حتی مطالعه و و و و میتونم به یقین بگم که در کشورهای دیگه درصد این حالت بین مردا و پسرا خیلی کمتر از ایرانه.متاسفانه درصدی از جامعه نه همه! همینجورین در حالیکه مرد یا پسری مثلا از یه کشور غربی وقتی به یکی تعهد میده خیلی کم پیش میاد که خیانت کنه و یه چیزی که جالب هست وقتی همچین اتفاقی پیش میاد جسارت اینو داره که اقرار کنه و رابطه در بیشتر مواقع کات میشه.اما در ایران.حتی بعده خیانت دختر ها متاسفانه اویزون پسره میشن و با محبت زیادی سعی میکنن مثلا به پسره بگن که اگه برگردی من میبخشمت...گناه این رفتاره مردای ایرانی فقط به خودشون نیست.دختر ها هم بی تقصیر نیستن و بدبختانه فرهنگ غلطی داریم که روز به روز عقب گردمون بیشتره!

عزیزم آناهید جون این استیتوس رو دختر خاله م گذاشته بود و من با توجه به رفاره غلط گذشتم براش این رو نوشتم.چون بهش ایمان دارم.من قبلا سر اون رابطه م با م دانسته هی بهش پوئن های مختلف میدادم ا ترکم نکنه و اون ادم وقیحانه با چن نفر دوست میشد و من هی بیشترش محبت میکردم و بیشتر سمتش میرفتم حالا چه با انواع کادوهای مارک دار! و چه با تلفن ها و اس ام اس های قربون  صدقه ای...حتی الان یاده سیزده بدر هساد و پنج که میافم که چقد التماس گونه بود حرفام از خودم بدم یماد.تازه الان بعده مدتها فهمیدم اون موقع با یه دختر هم به جز دو نفره دیگه دوس بود.الان ازدواج کرده و براش ارزوی خوشبختی دارم اما من این وسط تباه شدم.جسمم.روحمم.اعصابم....خودمو خوار کردم و از این بابت از خودم بدم میاد.
الف هنوزم به خاطر منافعش نمیخواد دوستای مشترکتون دو دسته بشن.چون نا خوداگاه یه سری سمت تو کشیده میشن و یه سری اون...اما تو این وسط جسمت رو داغون میکنی فقط به خاطر حفظ ظاهر و خوشایند رفتاره اون؟اینکه چون اون اینجوری خواسته؟
من رو ببخش اما در این مورد چن خودم ضربه خوردم دوست ندارم کس دیگه ای هم اشتباه منو تکرار کنه برای همینه که تلخم و سیاه.حتی درصد خوب شدن رابطه رو زیر بیست درصد میبینم.برای منی که اون موقع رابطه نود درصد خرابمو نود و نه دصد خوب میدیدم و خودم پشت توهماتم قائم کرده بودم.واقع بین باش لطفا.منفی ببین.تا اگه کات کامل شد امادگی داشته باشی...
عزیزم.اعصاب خراب بعدا خودشو به شکل استرس نشون میده که من اما میبینم.نزار توام اونجوری بشی...اول خودت بعد الف و بقیه...

تحلیل وضعیت

اینا رو مینویسم که بعدها یادم نره.
آقای الف نخواست که دوستای مشترکمون بدونن که ما در چه وضعی هستیم. بجز سه نفر و خواهریم ،بقیه نمیدونن. نمیدونم این خوبه یا بده.
میخواد که دوستیمون درست بشه یا میخواد فکر کنه چطور خرابکاریش رو جمع بکنه.

هفته پیش حال جسمیم خیلی بد بود ،نتونستم جلوی خودمو بگیرم و دلم میخواست آرومم کنه و تا حدودی کرد. دیشب که حال بدم تموم شد بهش مسیج دادم و تشکر کردم برای همدلیهاش.
گفت تشکر نکن و نبودنم رو به روم نیآر که باعث آزار و فاصله بیشتر میشه. اینکه باید باشم و نیستم.

یعنی خودش میفهمه این نبودناش چه رنج مضاعفیه؟یعنی نبودنش خودش رو هم آزار میده؟

من خیلی صبور نیستم. 50روزه که در این حالت تعلیقم.
50 روزه که در برابر دوستام لبخند زدم و در برابر جمله شیرینیتون رو کی بخوریم،لبخند زدم و گفتم اوضاع که بهتر شد.
فکر می کنم باید یه فاصله اساسی ایجاد کنم تا تصمیم بگیرم.
هر روزی نیت کردم ازش دیگه فاصله میگیرم،یه کاری پیش اومده و مجبور شدم بهش زنگ بزنم و باهاش صحبت کنم.
امیدوارم بتونم تا آخر هفته دیگه این فاصله رو ایجاد کنم و 10 روز فاصله بگیرم.
این وضعیت داره جسمم رو اذیت میکنه.

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۹۱

دل نگرانیت

سلام خواهری جونم
چند بار اومدم جواب پیامت رو در ف ب بدم و فرصت نکردم
گفتم اینجا بنویسم
راستش استرس و ترسش هنوزم مونده
مخصوصن با این سابقه درخشان خانوادگی که داریم
سرطان خون ، سینه،لوزالمعده  و کبد ،برداشتن ر ح م ، سکته قلبی
یه وقتهایی میگم نکنه چیزیم باشه و من با آزمایش ندادن و پیگیری نکردنم خودم رو بکشم
اما معمولن تنبلیم غالب میشه و بعد از یه مدتی
بیخیال میشم
.
الآن یه مدتیه که خیلی حس غذا خوردن ندارم،خیلی کم غذا میخورم و میدونم اوضاع معده ام بخاطر تنشهایی که دارم اینجوری شده
امیدوارم به حالت نرمالش برگرده

دوشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۱

حافظ عزیزم

حافظ عزیزم آرومم کرد
همه مشکلات راه چاره دارن و تنها مرگه که راه چاره ای نداره.
شکرگژاری کمکم خواهد کرد

لحظه های زندگی

در این یک ماه دو تا لحظه مهم داشتم
پایان نامه ام و کار جدیدم
در هر دو تاش نبوده
آیا اینجوری زندگی کردن ارزشش رو داره؟
من برام حفظ دوستی مهمه،برای او هم مهمه؟
نمیدونم چرا دوباره امروز به یه نقطه با حال خراب رسیدم
میخوام مهم ترین آدم زندگی یار زندگیم باشم
میخوام همونقدر که من براش تب میکنم، برام تب کنه
امشب دوباره افسردگیم شدید شده
خوب بودم،یه دفه بد شدم
از این شرایط خسته شدم،باید برم پیش مشاور و این وضعیت معلق بودن رو تموم کنم
آدم پاش رو زمین سرد باشه،بهتر از اینه که پاش هیچ جا نباشه

نمیدکنپ هم شاید اگه یه هفته صبر کنم و صبور باشم،شرایط تغییر کنه
همونجور که از اون هفته تغییر کرده
چرا سهم ما این همه تنهاییه و ناراحتی

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۱

آناهیتا و ژنهایش

هفته پیش دو تا مادربزرگهام پیشمون بودن.
هر کدومشون نقطه مقابل دیگریه.
واقعا دو قطب متضاد در همه چیزن.
یکی مثبت و خوش بین
یکی منفی و غرغرو

یکی یه عالمه دوست داره
یکی هیچ دوستی نداره

یکی اهل قربون صدقه رفتن و یکی کلمه محبت آمیز نداره
یکی خوشی داشته و یکی همیشه سختی کشیده
یکی محبوب همه است و یکی آدما را میگریزونه

یکی همیشه سر خودش رو گرم میکنه ،یکی تنهاییش میکشتش

یکی توان بدنی نداره و یکی از تواناییهاش چشم پوشیده
یکی از پا نمیشینه ، یکی خودش رو تسلیم جبر زمونه کرده

من ترکیبی از هر دو شون هستم، اما هفته پیش یه دفعه این ترس افتاد به جونم که دارم راه تنهایی و نا امیدی رو پیش میگیرم.از خودم ترسیدم.
نمیخوام زندگیم به این سمت بره، زندگی شاد و خلاق میخوام
زندگی میخوام که وقتی به آخرش رسید، بگم قصه زندگیم با خوشی تموم شد
من هر دو این ژنها رو دارم، خودم باید انتخاب کنم که یه جنگجوی شاد و پر جسارت باشم یا یه سرباز نا امید.

دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۱

زندگی همچنان ادامه دارد

خیلی وقته که خیلی موضوعها در ذهنم باز می مونه و بسته نمیشه،مثل سفر هندم که با اینکه نمیخوام تنها برم هند،همچنان مثل یه سفر ناتموم.باقی مونده

همچنان فکر میکنم که چرا من و آقای الف همدیگه رو رها نمیکنیم و نمیریم.پی زندگیمون
یکی از دلایلی که پیدا کردم اینه:
یه سال تموم،آدمها ما رو به اسم زوج میشناختن و خیلی ها بکر میکردن ما با هم.زندگی میکنیم
این به عنوان زوج شناخته شدن،خیلی لدت بخش بود و خوش میگذشت
خیلی زندگیمون به واسطه دوستامون بهم تنیده شده.در ف.ب. :210 تا دوست مشتزک داریم

چهارشنبه میخوام برم.کلاردشت تا فاصله مون بیشتر باشه
شاید انتخاب مکان نادرستی باشه
هیچ وقت توی اون ویلا نبوده،اما هر گوشه اش کلی خاطره داره از همه خاطراتمون،زنگها و مسیجهامون.

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۱

پسران

امروز خیلی اتفاقی،چند ساعتی رو با برادر جان فیلم دیدیم و در جریان مکالمه هاش با دوستاش بود.
دوست دخترش رو دو بار دست به سر کرد، که بتونه با خیال راحت فیلم ببینه
بعد برگشته میگه چرا دخترا اینجورین؟بی محلیشون میکنم،دعوا میکنیم،گاهی حرفهای تندی هم بهشون میزنم،اما بازم میمونن و تحمل میکنن. چرا نمیرن؟
به خودم و دخترای دیگه فکر میکنم
چرا اینقدر ضعیفیم و چرا ارزش خودمون رو نمی دونیم؟
خودمون کاری کردیم که پسرا وقیح بشن و هر رفتاری خواستن انجام بدن و ما لبخند بزنیم و اونا فکر کنن چقدر اینا خرن و همچنان بتازونن
میخوام محکم و قوی باشم و هویتم رو مورد بازنگری قرار بدم.
خودمونیم که باید از هویتمون و زن بودنمون دفاع کنیم.

عاشقی

من عاشقش بودم و هستم
بارها و بارها بهاش رو دادم و رنج کشیدم و بخشیدم و فرصت دوباره دادم  و از نو آغاز کردم
دلیل واقعیش رو نمیدونم چرا اینهمه از خودم گذشتم و خودم رو عذاب دادم
اگه یک درصد این همه دوست داشتن رو بخودم اختصاص داده بودم،الآن روز و روزگار خوشتری داشتم

من اشتباه داشتم،منم مقصر بودم.اما مدل برخورد الآنش خیلی اذیتم میکنه.
من کوچیک نیستم که لیاقتم این برخوردها باشه
این روزا به اندازه کافی مزخرف هستن و خودشون عذاب آور هستن

چرا من آنچه که دوست میدارم رو الآن ندارم.چرا اینقدر سردرگم و کلافم
چرا اینقدر از خودم غافل میشم و خودم و ارزشهام یادم میره

دلم میخواد همه چی رو بذارم و برم یه جای دور
دلم میخواد تهران نباشم
خونه موندن و دور شدن از محیط گردشگری داره اذیتم میکنه
دو سال تجربه کارم داره نیست میشه