چهارشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۱

30 آبان 91

امروز به آقای الف زنگ زدم که بعد از سه روز بی خبری حالش رو بپرسم،دیدم اونکه حالی نمیپرسه،من بپرسم . جوابم رو نداد.اس ام اس زد بعد از یک ساعت که باید فاصله داشته باشیم.بعدش هم اومدم خونخ دیدم ایمیل زده:
درود ...ی
سپاس از مهرت، بهترین های شاد و پیروز رو داشته باشی
راستش حس می کنم برای اینکه بتونیم کنار بیایم و اذیت نشیم باید فاصلمون
رو بیشتر و ارتباطمون رو کم کنیم. بهتره از هم بی خبر باشیم تا دلتنگی
خفمون نکنه!

خیلی ناراحت شدم که چرا جفتمون رو اینجور اذیت میکنه.چرا میخواد و نمیخواد.اصلن گیر ذهنیش رو درک نمیکنم.
بعد از گریه نیم ساعته و دوباره شرمنده شدن از روی خودم در آینه ،کمی آروم شدم.به جای دو ساعت گریه،نیم ساعت گریه کردم و پیشرفت خوبی بود.
آی منم لجم در اومده،
آیییییی در اومده از این مدل یک طرفه تصمیم گرفتنش و از این اظهار دلتنگیش و از این فاصله که حد نداره.
ور لج باز فروردینیم اومده شده شخصیت غالبم.
یک فاصله ای بهش نشون بدم که دیگه واسه من فروردینی از این تصمیمای یک طرفه نگیره.
آدمی نیست که طاقت فاصله و بیخبری داشته باشه
اینقدر هم آدم مشترک داریم و اینقدر سخته از آدمهای دیگه حال عزیزترینت رو شنیدن که حد نداره. تنبیه خوبیه تا دیگه تصمیم یه طرفه نگیره.
به دوست مشترکمون گفتم که فردا زنگ بزنه و دعواش کنه این چه بساطیه راه انداختی.یه درصد هم فکر نمیکنه من خسته بشم و بذارم برم و تنها بشه.
یه درصد هم فکر کرده اگه من ازدواج کنم چی میشه و خوشبختی که در دسترسش بوده رو از دست داده.

باید دو ماه پیش بهش گشنگی عاطفی می دادم و ادبش میکردم؛ خواستم از راههای دوستانه پیش برم و دوستانه حلش کنم،
اما انگاری فایده نداشت،باید از راههای خشن عمل کنم.
ظاهرن باید این درد رو با همه وجود بچشه تا باور کنه داره چیکار میکنه.

جمعه، آبان ۲۶، ۱۳۹۱

26آبان 91

دارم روزم رو جوری میگذرونم که خیلی دوست دارم
یه صبحونه دیر شامل پن کیک و شکلات مایع و مربا توت فرنگی
فیلم تن تن
زرشک پلو با مرغ تپل
اپیزود پنجم فصل نهم گری آناتومی رو آنلاین میببنم
و ساعت سه بعدازظهره و هنوز با لباس خواب جلوی تلویزیون ولو هستم
تنبلی اینجوری رو دوست میدارم

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۹۱

حس زندگی کردن

الآن اومدم در خلوت ترین بخش پارک
خلوت و آروم
دور از آدمها
داشتم با درختها مکالمه میکردم
میخواستم یادم بدن که آروم باشم و صبور
آرام جان باشم و آرام جان داشته باشم
حس کردم چقدر زندگیمون میتونه کوتاه باشه
هرچقدر هم سالهای زیادی باشه
اما بازم کوتاهست
وقت برای زندگی کردن کمه
برای دوست داشتن و دوست داشته شدن
باید یاد بگیرم زندگی کنم
پریشب در آینه ،شرمنده خودم شدم
شرمنده دختر غمگین و پریشانی که در آینه بود و در عمق وجودش کمک میخواست که به آرامش برسه و شاد باشه

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۱

زندگیم

من تو را دوست میدارم
وجودم با تو معنا دارد
بدون تو ،خودم بودن را فراموش کرده ام
تو جزیی از وجودمی
با تو زندگی میکنم
با تو شادم و آرامش دارم
این دو ماه خودم نبوده ام
خودم را جایی در کوچه های تنهایی گم کرده ام
بدور از هوای تو ، نفس کشیدن دشوار است
زجر میکشم و هر روز میمیرم
هر روز و هر روز
آرام بودن بی تو را بلد نیستم
کلید آرامشم را تو داشتی
من بلدش نیستم
من خواستم که فراموشت کنم
خواستم بگذارم و بگذرم
چه خیال خامی
مگه میشه تو را که وجود و هستیم هستی را فراموش کنم
مگه میشه بدون آرامشم روز و روزگار خوش داشته باشم

آرامشم

میخوام با آقای الف صحبت کنم
این مدت سعی کردم اززندگیم کنار بذارمش،ازش فاصله بگیرم و بگم تموم شد .اما نتونستم.این بار نتونستم بگذارم و بروم.بعد از یه سال پر خاطره و شیرین.یه سالی که محبت حقیقی اش رو چشیدم، نمیتونم تموم کنم و فراموش کنم.
میخوام حسم،آرامشم و زندگیم برگرده.
دوستیمون فراتر از دوستی دوست دختر پسری بوده و نمیتونم بگم کات و همه چیز تموم.
پنج شنبه که رفتم پارک و فکر کردم ،به این نتیجه رسیدم که شانس دوباره به زندگیمون بدم.
شنبه شبی با یکیاز دوستام صحبت میکردم،گفت اگه اون گامی برنمیداره ،تو بردار.راههایی که داری رو برو و بجنگ برای زندگیت و تلاش کن که فردا روزی نگی کاش جور دیگه ای رفتار کرده بودم.
معلومه که هنوز دوستش داری،پس این دوست داشتن رو نشونش بده.
هنوزم دوستش دارم.راحت بهم نرسیدیم که خیلی ردحت قید همه چیز رو بزنیم.باید یه شانس دوباره به خودمون بدیم.