یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۱

10 دی 91

سلام خواهریم
ببخش یه مدت طولانی ننوشتم
خوشحالم که بهتری
خوشحالم که 21 روز دیگه دنیا میآی

40 روز پیش بهم مسیج داد که باید فاصله داشته باشیم و ایمیلی زد که برات فرستادمش
22 روز پیش به نقطه ای رسیدم که نمیخواستم دیگه در اون حال باقی بمونم،دلم نمیخواست با هر بار نگاه کردن در آینه از چشمهای غمگینم فرار کنم
سهم من از زندگی اون غم نبود.
17 آذر به دوستم شیلان کمکم کرد تا یه راه پیدا کنم.
روزه سکوت و رابطه.40 روز روزه سکوت گرفتم و به خودم اهمیت میدم.

به خودم قول دادم که هیچ تماسی باهاش نداشته باشم.اگه زنگ زد،مسیج داد،ایمیل زد، هر مدلی از ارتباط رو جواب ندم.
به خودم فکر کنم و با خودم آشتی کنم.این 40روز مال منه و باید بتونم ازش لذت ببرم و خودم رو دوباره کشف کنم.
فیس بوکم رو هم غیرفعال کردم که منم اطلاعی نداشته باشم.
یه هفته بعدش دوستای مشترکمون شروع کردن در موردش صحبت کردن و  دلم بد مدلی گرفت.از دوستام خواستم که از من بهش چیزی نگن و به هیچ عنوان از او هم چیزی نگن.
خواهریم این درخواست رو از توام دارم که بهم هیچی ازش نگی.
از روزی که روزه ام رو شروع کردم،کارم خیلی زیاد شد ،روزی 10 ساعت یا بیشتر درگیر کارم.
سعی می کنم سریال و فیلم ببینم.کتاب بخونم،موییقی گوش بدم. 36روزه که یه دفترچه خاطرات آنلاین )بلاگ( مینویسم.
حالم یه روزایی خیلی خوبه،یه روزایی  خیلی معمولی.

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

سلام به زمستون

نمیدونم چی بود.و چطور و به چه سختی طی شد اما راحت شدم.از پاییز یه خاطره بد موند برام و تموم.خوشحالم.پاییز دوس نداشتنی....
خواهری بد بودم.اما تلاش کردم این بد بودن حالم منو به سمت خوب بود ببره.یه جورایی درونم و صقل دادم.ه چیزایی که برام ضد ارزش بود و گاهی انجامشون میدادم رو تلاش کردم دیگه انجام ندم.این زمینه یه مقداری میتونم بگم موفق شدم...
اونقد روح داغونی داشتم پر از ترس استرس دلشوره و و و که حتی یه روزایی به اوج که میرسد میخواستم فقط گوشیمو خاموش کنم.سمت لپ تاپ نرم اینده وحشتناک بود.فک حتی یه تنوع در زندگی هم دلشوره مینداخت به جونم و این وسط یهو یه تنوع هم جلوه گر شد.یه پسر بنفش!با رخش سفیدش....بنفش چون کراوات و دستمال و گل و حتی سایه مامانش هم بنفش بودن و ....هیچ خواسگاری بود که تنها نکته مثبتش پولدار بودن خیلی زیادش بود!.و البته به دل من ننششت  اما فکر اینکه بخوام یه بار دیگه باهاش حرف بزنم و اینکه شاید ادم خوبی باشه استرس بدی به جونم انداخت.میدونی تو یه حالتی که دلت به اینده خوش نیست و هیچ تغییری نمیخوایی و این اتفاق میتونه استرس زا باشه...
خلاصه این پاییز ذره ذره باد از وجودم رخت ببنده و من دارم تلاش میکنم تا موفق بشم
تو هم اس ام اس هات معلومه که مثه یه دوره ای تو لاک سکوت رفتی و من نمیدونم  هیچی از احوالات دل مهربونه این روزهات.نمیدونم عاشق هست یا غمگین یا شاد یا یه شروع کننده دوباره یا ....
هرچی که هستی برای خودت خوب باش و برای خودت شاد باش که هیچی تو این دنیای بیرحم ارزش بد کردن دلمون رو نداره