پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۱

سلام به زمستون

نمیدونم چی بود.و چطور و به چه سختی طی شد اما راحت شدم.از پاییز یه خاطره بد موند برام و تموم.خوشحالم.پاییز دوس نداشتنی....
خواهری بد بودم.اما تلاش کردم این بد بودن حالم منو به سمت خوب بود ببره.یه جورایی درونم و صقل دادم.ه چیزایی که برام ضد ارزش بود و گاهی انجامشون میدادم رو تلاش کردم دیگه انجام ندم.این زمینه یه مقداری میتونم بگم موفق شدم...
اونقد روح داغونی داشتم پر از ترس استرس دلشوره و و و که حتی یه روزایی به اوج که میرسد میخواستم فقط گوشیمو خاموش کنم.سمت لپ تاپ نرم اینده وحشتناک بود.فک حتی یه تنوع در زندگی هم دلشوره مینداخت به جونم و این وسط یهو یه تنوع هم جلوه گر شد.یه پسر بنفش!با رخش سفیدش....بنفش چون کراوات و دستمال و گل و حتی سایه مامانش هم بنفش بودن و ....هیچ خواسگاری بود که تنها نکته مثبتش پولدار بودن خیلی زیادش بود!.و البته به دل من ننششت  اما فکر اینکه بخوام یه بار دیگه باهاش حرف بزنم و اینکه شاید ادم خوبی باشه استرس بدی به جونم انداخت.میدونی تو یه حالتی که دلت به اینده خوش نیست و هیچ تغییری نمیخوایی و این اتفاق میتونه استرس زا باشه...
خلاصه این پاییز ذره ذره باد از وجودم رخت ببنده و من دارم تلاش میکنم تا موفق بشم
تو هم اس ام اس هات معلومه که مثه یه دوره ای تو لاک سکوت رفتی و من نمیدونم  هیچی از احوالات دل مهربونه این روزهات.نمیدونم عاشق هست یا غمگین یا شاد یا یه شروع کننده دوباره یا ....
هرچی که هستی برای خودت خوب باش و برای خودت شاد باش که هیچی تو این دنیای بیرحم ارزش بد کردن دلمون رو نداره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر