شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۱

21 بهمن 91

27 دی ماه روزه چهل روزه ام به پایان رسید.پس از روز بیستم میدونستم که پس از پایانش باید بتونم ببخشم و دوباره ارتباط برقرار کنم.
مثل آدمی بودم که 40 روز در غار مینشیند و بعد به شهر بازمیگردد.
خیلی تصمیم و مواجهه سختی بود.
13 بهمن خیلی دلتنگش بودم.دیدم در ف ب نوشته که من دلتنگ دوستانم هستم.حتی اونهایی که از من متنفرن.
خیلی سنگین بود که اون همه دلتنگ باشم و فکر کنه ازش متنفرم.
تصمیم نهاییم رو گرفتم که با این وضعیت مواجه بشم.
بهش ایمیل زدم.
گفتم که این مدت خیلی فکر کردم. در آنچه که در روند دوستیمون طی شد،خیلی جاها اشتباه کردم و رفتارها و تصمیم های اشتباه داشتم.
خیلی دوست دارم که به عنوان یه دوست در زندگیم باشه و نزدیک به هشت سال دوستیم، پوچ نشه.
جواب ایمیلم رو داد و من جواب دادم. و گفتم همه چیز رو بخشیدم. دو روز بعدش بهم تلفن کرد و سر به سر هم گذاشتیم.
من آزاد و رها و سبکبال شدم.خوشحالم که با هم در یه شهر زندگی میکنیم . و دیگه مثل این نیست که در دو سیاره جدا هستیم.

یکی از دوستام که باهاش در تماس بود،میگفت قبل از ایمیلم خیلی نگرانمه و من در زندگیش تبدیل به بار سنگینی شدم.حالا او هم شاد و آرومه. و آروم بودنش ، آرامش خوبی به زندگیم داده.
میشه گفت تاثیرگذارترین آدم زندگیم بوده و آدمیه که خیلی میشناستم.
امیدوارم بتونم کاری کنم که دوستیمون پابرجا بمونه و جنس دوستیمون عوض بشه.
دوریش و کلن نبودنش در زندگیم خیلی سنگین بود.
آدم وقتی فاصله میگیره و از بیرون نگاه میکنه، میفهمه که هر رفتارش چه تبعاتی داشته و چه چیزهایی رو سبب شده.
این وسط عکس العمل بعضی دوستام حمایتگرانه بوده و درصد زیادیشون بخشش من رو درک نمیکنن.نمیدونم شاید دیوانگی باشه و شاید گذشت.
اشتباهاتم از نگاه خودم خیلی زیاد بوده .
باید کمکش کنم تا به زندگی برگرده.بیشتر دوستامون، ارتباطشون با هر دو تامون قطع شده.
یه سری که در سختیهای زندگیشون کمکشون کرده بود، خیلی برخوردهای تندی باهاش کردن.
خیلی بده که آدمها رو صفر یا صد میبینیم.یادمون میره که آدمها خوبیهایی داشتن که ارزش داشته.
خواهریم برام دعا کن که بتونم درست پیش برم.

چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۱

10 بهمن 91

امروز نخستین تور تهران گردی اختصاصی سی تیرم رو برای 7نفر اجرا کردم.
خوشحالم که برق دوست داشتن تهران رو در چشمان یه نفرشون دیدم و نوع نگاهش به تهران تغییر کرد.
در هوای بارونی امروز، از این خیابون دوست داشتنی دیدار کردیم.
چهارمین هفته ای بود که سه شنبه اش رو در سی تیر بودم.
برای این روزهایم بسیار شاد و خوشحالم. روزهای پر انرژی و عالی هستن.
در تهران زندگی باید کرد و من اساسی دارم زندگی می کنم و همراه با دوستانم تهران را دوست می داریم.
کافه های شاد و پر انرژی و گرم را همراه با خوراکیهای خوشمزه و هیجان انگیز دوست می دارم.
تهران، شهرم ، این روزها در آغوش گرفتتم و با مهربونی و سخاوت ،مهرش را نصیبم می کند.
پیاده روی سید خندان تا هفت تیر و طالقانی و رنگ و نورشون ، سکوت خیابونهای فرعی و سپیدارهای مصلی دوباره و دوباره زنده ام می کنند.
چقدر پیش از این زندگی را سخت میگرفتم و عجول بودم. دارم یاد میگیرم که هر شرایطی میتونه یه فرصت خاص باشه و باید باید زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم. دارم صبوری را میآموزم.
آناهیتا سی ساله ، شاد و خوشحاله.پر از انرژی و زندگیه.با خودش در صلح و آرامشه. کارم رو خوب دارم پیش میبرم و این خیلی خوشحالم میکنه.
دوستان خیلی خوبی دارم که از دوستیهامون خیلی خوشحال و شادم.دوستیهایی که مدت زمانشون خیلی کمه اما خیلی با ارزشن.
با سرعت زیادی همه چیز در حال تغییر کردنه و مثل همیشه زندگی مشغول دلربایی از زمانه است.
من شاد و پر انرژی هستم و از ته دلم میخوام که همه دوستانم و آدمهای دوست داشتنی زندگیم هم شاد و پر انرژی و سرشار از آرامش باشند.
باور دارم که آدم خودش میتونه زندگیش رو متحول کنه و قدرت ذهن آدمها خیلی خیلی زیاده.
آرزو میکنم که همه دوستانم در کار و زندگیشون بهترینها از آن شان باشد.

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۱