سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۹۱

آناهیتا و ژنهایش

هفته پیش دو تا مادربزرگهام پیشمون بودن.
هر کدومشون نقطه مقابل دیگریه.
واقعا دو قطب متضاد در همه چیزن.
یکی مثبت و خوش بین
یکی منفی و غرغرو

یکی یه عالمه دوست داره
یکی هیچ دوستی نداره

یکی اهل قربون صدقه رفتن و یکی کلمه محبت آمیز نداره
یکی خوشی داشته و یکی همیشه سختی کشیده
یکی محبوب همه است و یکی آدما را میگریزونه

یکی همیشه سر خودش رو گرم میکنه ،یکی تنهاییش میکشتش

یکی توان بدنی نداره و یکی از تواناییهاش چشم پوشیده
یکی از پا نمیشینه ، یکی خودش رو تسلیم جبر زمونه کرده

من ترکیبی از هر دو شون هستم، اما هفته پیش یه دفعه این ترس افتاد به جونم که دارم راه تنهایی و نا امیدی رو پیش میگیرم.از خودم ترسیدم.
نمیخوام زندگیم به این سمت بره، زندگی شاد و خلاق میخوام
زندگی میخوام که وقتی به آخرش رسید، بگم قصه زندگیم با خوشی تموم شد
من هر دو این ژنها رو دارم، خودم باید انتخاب کنم که یه جنگجوی شاد و پر جسارت باشم یا یه سرباز نا امید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر