سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۱

عاشقی

من عاشقش بودم و هستم
بارها و بارها بهاش رو دادم و رنج کشیدم و بخشیدم و فرصت دوباره دادم  و از نو آغاز کردم
دلیل واقعیش رو نمیدونم چرا اینهمه از خودم گذشتم و خودم رو عذاب دادم
اگه یک درصد این همه دوست داشتن رو بخودم اختصاص داده بودم،الآن روز و روزگار خوشتری داشتم

من اشتباه داشتم،منم مقصر بودم.اما مدل برخورد الآنش خیلی اذیتم میکنه.
من کوچیک نیستم که لیاقتم این برخوردها باشه
این روزا به اندازه کافی مزخرف هستن و خودشون عذاب آور هستن

چرا من آنچه که دوست میدارم رو الآن ندارم.چرا اینقدر سردرگم و کلافم
چرا اینقدر از خودم غافل میشم و خودم و ارزشهام یادم میره

دلم میخواد همه چی رو بذارم و برم یه جای دور
دلم میخواد تهران نباشم
خونه موندن و دور شدن از محیط گردشگری داره اذیتم میکنه
دو سال تجربه کارم داره نیست میشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر