سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹

تنبلی

این روزا تنبلی تو خونم موج میزنه. برای اینکه فکر نکنم ، فقط دارم grey's anatomy  میبینم. از 4شنبه تا الآن نزدیک 35 قسمتش را دیدم، سیزن 3 - قسمت 7 یا 8 را دیشب نگاه کردم.

هفته پیش آناهید عزیزم را دیدم. یه عالمه یه عالمه توی این 9 ماه دلم تنگیده بود برات خواهریم.

این روزا عجیب هوا پاییزی شده و من دلم پیاده روی دو نفره میخواد.

از همه بیشتر دلم میخواد با یه نفر دوست باشم که دوستم داشته باشه و دوستش داشته باشم. فعلا فقط به دلم میگم آروم باش عزیزم، آروم باش تا آدمش پیدا بشه.
نزدیک یه هفته است که نه چیزی در فیس بوک نوشتم و نه هیچ جایی هیچ خبری از خودم باقی گذاشتم. گوشیمم عوض کردم و یه مدلهایی تا الآن به جز خانواده و خواهریم، جواب هیچکی را ندادم.
فکر می کنم اینترنت یه جورایی مخ آدم را میخوره و آدم را بمباران اطلاعاتی می کنه. یه مدتی بود خیلی ناآروم بودم. تو این یه هفته که نهایتش یه ساعت آنلاین شدم، آروم شدم و دیگه بیخودی استرس ندارم.

داشتم فک میکردم به آقای سین زنگ بزنم و بگم بیا دوست عادی باشم، از بس که همه چی تموم بود و وقتی آدم باهاش حرف میزد احساس خوب داشت.
اما یه کمی فک کردم و دیدم اون یه نشونه هایی نشون داده بود و یه کارهایی کرده بود که من پا پیش گذاشتم و پیشنهاد دادم ، اما وقتی قبول نکرد. خب یعنی با من نبودش میلی ( بر اساس این شعر که " اگر با من نبودش میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی" ).

پریشبا برادر جان بغل دستم نشسته بود و منم خواب آلود بودم و میخواستم شماره موبایلش را بگیرم تا یه حالت گوشیم را چک کنم.  بلند بلند شروع کردم شماره گرفتن که شماره ات دویست و پ ....  . خودم حالیم نشد دارم شماره آقای الف را میگرم ، برادر جان میگه چرا شماره آقای الف را جای شماره من میگیری؟!!!!  گفتم نمی دونم والا ، چرا در یه زمان پرت آدم یاد یه آدم که خیلی دوره میفته.

۱ نظر:

  1. خوشحالم که میشه اینجا نوشت ، وقتی که آدم میخواد هیچ جا دیده نشه.

    پاسخحذف