جمعه، مهر ۰۲، ۱۳۸۹

اول مهر

خواهری جونم منم از چهارشنبه صبح سرما خوردم و پنج شنبه بد تب کردم.
پنج شنبه آقای الف اس ام اس داد که میخوام باهات صحبت کنم ، کلی اس ام اس داد و جوابش را دادم تا بالاخره شب زنگ زد.
میگه لطفا به دوست دخترم نگو که ما چه مدت با هم دوست بودیم. گفتم اوکی همش همین بود ؟
میگه تو خیلی خوب و ماه و مهربون بودی و همه کارها و چیزایی که میخواستم را حتی اگه باهاشون مخالف بودی را انجام میدادی و خیلی از خودگذشتگی کردی تا دوستیمون حفظ بشه. حیف که آدم وقتی چیزی را داره قدرش را نمی دونه و وقتی از دستش داد تازه میفهمه که چی بوده. 
اس ام اس داده که خیلی بهم مهر داشتی و بسیار ازت سپاسگزارم و نمی دونم چقدر بهت بدهکارم.

بهش گفتم خب همه چی بین ما تموم شده و چون برام مهم و دوست داشتنی بودی آنگونه رفتار کردم و خوشحالم که با تو عاشقی کردم.تو به همه اون چیزایی علاقه داشتی که من دوست داشتم و از خودم بودن در کتار تو خیلی لذت بردم. خودی که خود خودم بودم. شاد و شلوغ و شیطون  و یه پاره آتیش.

آناهید جونم چقدر تلخه که آدم اینقدر دیر به این نتیجه برسه که قدر ندونسته. و حس می کنم که چقدر به خاطر عاشقی از خودم مایه گذاشتم و چقدر خودم را در اون رابطه نادیده گرفتم.که خب شزط عاشقی از خودگذشتگیه.

با اینکه همسنای ما بی هدف هستن کاملا موافقم . مخصوصا متولدین 60 و 61 که انگار گمگشته ای دارن و پیداش نمی کنن. همش از این شاخه به اون شاخه می پریم و چیزی راضیمون نمی کنه و از زندگیهامون لذت نمی بریم.


منم دوستان بسیار متفاوتی دارم و یه وقتایی که سعی کردم با همدیگه یه جا جمعشون کنم ؛ نتیجه بدی گرفتم و دوستام با هم جور نشدن.
اون آقاهه هم خیلی اکازیون بوده خواهری. خیلی واسم جالبه که آدمی که یه کشور دیگه بزرگ شده و اصلا فرهنگ ایران را نمی دونه ؛ رو چه حسابی میآد جلو و میخواد با یه دختر ایرانی ازدواج کنه.چون در یه فرصت کوتاه دوطرف شناخت درستی از هم به دست نمیآرن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر