یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

های اوری بادی

راستش اینجا اون حسیو برام نداره که بخوام زود به زود درش بنویسم یا اینکه زود به زود یادش بیافتم.شاید چون همه چیه زندگیم داره بطور معمول میگذره.خوبه راضیم.گاهی اعصابم داغون میشه.گاهی از وضع ممکل ت اونقدر کلافه میشم که احساس زندان ی بودن بهم دست میده ولی کسی هستم که حتی در زندا ن ه باز باشه انگار نمیتونم فرار کنم میترسم..بگذریم
انا جونم میگی بنویسم اما خب واقعا چیزی ندارم برا گفتن.همه حس و حالم مثه همه ی حس و حال های دوستا و همسن و سالامه.اینکه میخوام یه تغییر مثبت و بهتر تو زندگیم اتفاق بیافته...
از نظر کار که واقعا بریدم.چون هیچی اونی نیست که بخوام واقعا.این ترم تدریس دارم ولی ایده الم نیست اصلا.اینکه با کلی تلاش الان جایی هستم که افراده دیگه با پارتی بازی بهش میرسن ناراحتم میکنه...
تو عالم رفاقت هم هی میگم کاش با کسی که دوست هستم اصلا دوست نبودم.چون خیلی وقتا از موز ماریش اسیب دیدم.اینکه از خودش چیزی نمیگه و من خیلی چیزارو بعدا متوجه میشم در حالیکه ادرس بلاگمو داره و همیشه میخونه و میفهمه از زندگیم.انرزی بد میگیریم ازش برا همین دلم نمیخواد جزییاتمو بنویسم و همیشه کلی مینویسم یا اصلا از موضوعا شخصی نمینویسم یعنی در مورد احساسم سعی میکنم واقعا چیزی نگم
در مورد بقیه چیزا هم خببببببببب الان دارم به دکترا هم فکر میکنم ولی زده شدم از درس خوندن.نمیخوام اصلا بخونم ولی تا یه دکترا میبینم دلم غنج میرهههه ولی توانای درس خوندن هنوز نمیبینم تو خودم...
خب دیگه تو خواهری از نگرانم
تو باز داری یه راهیی رو میری که اسیب خواهی دید.میخوام کمی خواهر بزرگه بشم.تو اونو رو فرامو ش نکردی و عاشقشی.چرا باید سفر رو برا خودت حروم کنی اخه دختر خوب
یه مثال بهت میزنم خوب بهش فک کن
اقای الف بعده تو با یکی دوست میشه.
دوسش داره.عاشق میشه.روزاشونو باهم میگذرونن.صمیمی میشن.گاه گاهی یادت میافته اگه سرش خلوت باشه شاید تماس یا مسج!
برا اون دخر وقت میزاره.وابسته میشن.عادت میکنن بهم .حتی در مورش به خانواده اش هم میگه
اما کات میکنن
و بلافاصله بعده کات الف میبینه الان کسی نیست باهاش.یاده تو میافته که همیشه براش وقت داشتی.
باهم سفر میرین.خوشحاله.الف داره خوش میگذرونه اما همون وقت شاید اون دخره داره غصه میخوره و همه اونروزایی که تو بعده کات با الف رو داشتی رو داره تجربه میکنه
فک کن به این.این معادله چیش کمه؟؟؟؟؟میدونی؟؟؟بیخیالیه اقای الف.نگو که اونم ناراحه چون در حد معمول و خیلی کم شاید.اما اون داره نبوده اونو با تو پر میکنه
مواظب باش ایندفه تو جایگزین و رفع کننده خلا کسی نباشی....اوکی؟؟؟؟؟؟؟؟
تو خیلیییی عاطفی هستی
خیلی مهربونی و اغوشت برای دادنه مهربونی بهمه بازه.دل میخواد همه رو سیراب کنی از مهربونیات اما اخه به چه قیمت؟به قیمت جوونی و حس و عدم اعتماد پیدا کردن و غم و غصه خوردنت؟؟؟
مواظب خودت و احساست باش.کسی که یه بار کات بشه دیگه نیست.عاشق نباش.دوسش هم نداشته باش.اینم یه خیاله فقط که فک کنی دوستیه معمولی...
دوستی معمولی به صمیمی و به عشق ختم میشه اما برعکسش محاله
دوستت دارم اناهیتای عزیز و خیلیییییییییییییی دوست داشتنیم.
بوسسسسس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر