دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

همخونگی

خب من و آناهید عزیزم   تازه اینجا همخونه شدیم و داریم با بلاگر کشتی می گیریم.

همخونه شدن هم خب اولاش سخته. بالاخره هر چقدر هم که همدیگه را دوست داشته باشیم ؛ اختلاف سلیقه و اختلاف فکر داریم. و کمی زمان میبره تا عادت کنیم که هر کدوم دوست داریم چی کجا باشه و اصلا چی باشه تو این خونه و چی نباشه.

مثلا من یه مدل وسواس نسبت به فالب بلاگ دارم و تو بلاگر باید 600 تا مدل قالبش را امتحان کنم تا به قالب دلخوام برسم . اون وقت دیگه اون قالبه عوض نمیشه تا کلی وقت ازش بگذره. ( هنوز این وسواس در اینجا اجرا نشده )
یا اینکه بردارم خروجی گودر را بذارم کتار صفحه. ولی خب الآن سعی می کنم خیلی خانوم باشم  و منظم به نظر بیآم.


خواهری جونم راستش الآن می بینم که خودخواهیهام نسبت به چند سال پیشا بیشتر شده . والا فکر کنم اگه یه روزی بخوام شوهر کنم ، باید خیلی دوستش داشته باشم که بخوام زندگیم را باهاش شریک بشم : دی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر