چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹

hank

راستش اینروزا نگرانم...توکارم امنیت شغلی ندارم.با اینکه الان سابقه تدریس دارم بازم برای ترم پاییز باید هی دعا کنم و برم و بیام تا برام کلاس بزارن.همیش میترسم پاییز بشه و بیکار بمونم.سختمه.خسته میشم از بیکاری...الان 4تا دانشگاه هست که همشون رزومه دادم و اگه هرکدوم یه کلاس داشته باشم چهار روز هفته م پره و این خیلی خوبه...البته باید به چیزای خوب فکر کنم.اینکه حتما این 4 تا دانشگاه کلاس دارم و هر کدوم یکی دو تا کلاس..دلم میخواد بیزی باشم. و کلاسام زیاد باشه..راستش ته ته های دلم انگار دوست دارم هنوز خبری از دکترا نباشه و بتونم به تدریسم برسم...میدونم نا شکریه.ولی فکرام استیبل نیستن...دلم میخواد تجربه تدریسم زیاد باشه...دروغ چرا.میتونم اعتراف هم بکنم که بعید نیس این استاد بودن رو از طریق قانون جذب و عوالم نوجوونی کسب کردم.همون موقع ها که دلم خواسته و اونقدر این خواستن قوی بوده که بهش رسیدم...
خدایا مرسی بابت ترم پاییز و کلاسهایی که دارم و دانشجوهام و جزوه نوشتن برای دانشجوهام و کارایی که دارم...خدایا ممیخوام بهشون برسم...
مضطربم....امنیت شغلی ندارم و فقط به خدا پناه میبرم برای رسیدن بهشون....و حس های مثبت رو جذب میکنم...

۱ نظر:

  1. آناهید عزیزم از صمیم قلب میخوام که اون چیزی برات پیش بیآد که بهتریته و به افسانه شخصی ات نزدیکترت می کنه :)
    منم دلم یه کاری میخواد که توش اکتیو باشم و با آدمهای زیادی در ارتباط باشم و دانشم را بتونم گسترش بدم.

    پاسخحذف